۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

آیا دوباره گیسونم را در باد شانه خواهم زد؟

از کل جذابیت‌های زنانه‌ام فقط لبخند و دندان هام باقی‌ موندن، تازه شک دارم که اون‌ها هم مروارید گونگی خود را حفظ کرده باشند! به هم آغوشی و هم آمیزی و هم بستری و کلا هر چه که "هم" دارد هم که میل و رغبت خاصی‌ ندارم! چه بر سر این همه حس زنیت که در بدن و اندیشه‌هایم موج میزد آمده؟ میدانی چند وقت است که به اشعار  "فروغ" دست نزده ام؟ هر چند که همیشه آنها را در ته ذهنم یدک میکشم! آیا "زنانگی" مثل یک ترازو یا الاکلنگ است که وقتی‌ یک طرفش سنگین شد و پایین رفت ، طرف دیگر از فرط سبکی به هوا میجهد؟ آیا مادر شدنم انقدر سنگین شده که آن طرف دیگر به هوا جسته؟ مادری شیرین است و کودکم از آن هم شیرین تر ولی‌ من زن بودنم را می‌خواهم! آن خرامیدن به ناز و آن عریانی ناب جسم و روح!

۱۸ نظر:

ناشناس گفت...

kheyyli kheyyyyyyli malmus bud va dustesh dashtam azizam inja ke khosusi nemishe gozasht ye email bede ta address ro behet begam

doostet daram

az khod ba khish

روانی گفت...

روانی. سلام . خوب نوشته شده این متن. اما اگر واقعا نیاز به درمان داری باید بری کوه. هر جمعه برو. کم کم خوب می شی.

مهدی گفت...

مخلصیم به مانند گذشته

شهرزاد قصه گو گفت...

آخه قربونت برم اینجا کوه نداریم! من دردمو به کی‌ بگم؟

شهرزاد قصه گو گفت...

مخلص بودن از ماست مهدی جان. بسی‌ خوشحالم از حضورت.

شهرزاد قصه گو گفت...

سلام عزیزم،

از دیدن دوباره ات کلی‌ خوشحال شدم. این هم من:
storyteller.shahrzad@googlemail.com
به امید ‌دیدار زود.

زهرا گفت...

سلام دوست عزیزم.این پست کوتاه حرفهای بسیاری با خود دارد.میتوانم کاملا حس تو را درک کنم.میدانم که بعد از مادر شدن همه احساسات زنانه دستخوش تغییر میشود.اما زمان میخواهد تا دوباره به حال و هوای گذشته برگردیم.من فکر میکنم اگر زمان بیشتری به خودت اختصاص بدهی و بیشتر در حوزه های مورد علاقه ات مطالعه کنی بیشتر به خودت نزدیک خواهی شد.تو حتما از آن دسته مادرهائی هستی که همه توجهت معطوف به گل پسرت شده است.اگر کمی از این حس فاصله بگیری مطمئن باش ضرر نمیکنی .نمیدانم کتاب مادر کافی جی افراست را میتوانی پیدا کنی یا نه؟خیلی مفید است.

شهرزاد قصه گو گفت...

زهرای عزیزم،
ممنون از حضور گرمت و اندرز ارزنده ات و معرّفی کتاب. سعی‌ می‌کنم حسّی را که گفتی‌ تمرین کنم! فقط نکته این است که این پسرک شیر و شکر به من امان نمیدهد که وقتی‌ را هم صرف خود کنم. کمکی‌ هم ندارم. راهی‌ سراغ داری؟
راستی‌ سعی‌ می‌کنم که کتابی‌ رو هم که گفتی‌ پیدا کنم.
همیشه مهتابی باشی‌ :)

aabgine گفت...

زن بودن ات در لایه هایِ خطوط چنان عریان و بی پروا می خرامد که عریانیِ جسم و روحِ آنها که کفه ی مادری شان خالی ست را پنهان می کند.

aabgine گفت...

زن بودن ات در لایه هایِ خطوط چنان عریان و بی پروا می خرامد که عریانیِ جسم و روحِ آنها که کفه ی مادری شان خالی ست را پنهان می کند.

زهرا گفت...

سلام شهرزاد عزیز.نمیدانم چقدر برایت امکان پذیر است اما اگر بتوانی یک یا دو روز یا حتی چند ساعت در روز او را به مهد کودک بسپاری شاید این فرصت برایت فراهم شود(در بعضی از مهد کودکها بچه ها را ساعتی هم قبول میکنند.یعنی اگر کاری در روز داشته باشی میتوانی شیر و شکرت را برای یکی دو ساعت آنجا بگذاری ).البته روش بهتری هم وجود دارد و آن هم اینکه از پدر پسر کمک بگیری و برای چند ساعتی خلوت کنی.بیرون بری یا خرید کنی.قبول داری که حتی خریدهای خانه هم گاهی اوقات در تجدید روحیه موثرند.
مراقب خودت باش دوست عزیزم.

شهرزاد قصه گو گفت...

دوست دارم نقش خویش را در دیدگان تو و با تو ببینم آبگینهٔ زلال من :)

دیبا گفت...

سلام قصه های هزارویک شبت دلنشین وپراز حرفهای ناگفته است.

شهرزاد قصه گو گفت...

دیبای عزیز به صفحه ات نمیتوانام بیایم. ممنون از حضورت.
شاد و موفق باشی‌.

leili azaz گفت...

شهرزاد جان مرسی از لطفت ... اما راستش من تو هلند زندگی می کنم نه آلمان... کلا مشتاق دیدار هستیم...

مامان امیرسام گفت...

اینقدر حرف دلمو نوشتی که چند بار خوندمش و لذت بردم. چه زیبا توصیف کردی حالی رو که من هم دقیقا دارم.

آیدین گفت...

فراوان لذت بردم از این نوشته

شهرزاد قصه گو گفت...

خوشحالم آیدین جان که بیان این حس زنانه از دید یک مرد نیز خوش آیند بوده :)