۱۳۹۳ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

تولدی دیگر خجسته باد

با تو درد و دل می‌کنم و برای تو مینویسم، "ای یار،‌ای یگانه‌ترین یار"، تو که رقیق، همدم، و فرزندی...هر سه‌ با هم!
تولد شش سالگی ات، برگزاری نمایشگاهِ لوازم مدرسه، و  خرید کیفِ کول پشتی کلاسِ اول مثلث طلایی امسال را رقم زدند. چشمانِ خواب‌آلودم را مالیدم،از "کهف" بیرون شدم، و یک باره بزرگ شدنت را دیدم و باور کردم. مرا بببخش که انقدر دیر باورت کردم، که درست ندیدمت،  که شاید درست نشناختمت.
عشق به تو و بالندگی ات  دلم را چنان گرم کرد که دریای محبتش خروشان تر و ساحل سنگی‌ ا‌ش صیقلی تر شد. بدان که اگر نبودی، سنگ‌های این ساحل آنچنان برّنده و سخت می‌ماندند که شاید هیچ رهگذری را جراتِ عبور از آن نبود.
سپاس که آمدی، مرا شکل دادی و ساختی که بی‌ تو این همه ناممکن می‌نمود.

۱۳۹۳ مهر ۲۲, سه‌شنبه

می‌ روم و نمی‌رود

می‌ روم و نمی‌رود نقشِ تو از خیالِ من/‌ای که به جان خزیده‌ای در همه تار و پودِ من

می شوم و نمی‌شود اندکی‌ از نازِ تو کم/ کرشمه ات شعله زند زیر و زبر وجودِ من *



* دو خطی‌ که در شبی‌ بی‌‌تاب، رویا گونه بر ذهن و قلمم باریدند.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

به راه دورت نمیدم


به کس کسونت نمیدم/
به همه کسونست نمیدم/
به راه دورت نمیدم/
به شهر نورت نمیدم!!!

 رادیوی فارسی زبان دارد این آهنگ را پخش می‌کند. همینطور که دستانم پیاز را روی رنده میکشند، مغزم هم به رنده کردنِ خاطرات مشغول است. پدربزرگم همیشه راه میرفت، بشکن میزد، در آغوشمان می‌گرفت، و این شعر را برایمان میخواند. از ۹ نو‌ه‌ا‌‌ش حتا یکی‌  هم ایران نیست. ۳ دردانه ی ارشدش هم (شادی، روشنک، و شهرزاد) در شهر نور لیک به راهی‌ به غایت دور شوی کرده اند. آسوده بخواب پدرجان و خوش باش با یادِ کودکی‌هایمان و وعده‌های شیرینت.

۱۳۹۲ بهمن ۷, دوشنبه

پنج (5)

پنج سال است که مستِ جامِ چشمانت و عاشقِ نفس‌هایت گشته ام. پنج سال است که مرا به مادری خود مهمان کرده ای. مهر و سپاسِ روز افزونِ من نثارِ تو میزبان نو نهالم. پاینده و بالنده بمان.

۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه

کجاست؟

پلنگی زخمی را می‌مانم که بین دو قله سرگردان است. باور زخم خورده‌ام را از این سؤ به آن‌ سؤ می‌کشم. بر یک بلندی تو ایستاده‌ای با عمری چهل ساله و چهار ماهه که دو روز از ماهِ چهارم کم دارد و بر آن دیگری من با چهل سال و چهار ماه و چند روز بیش. از تو بزرگ ترم آیا؟ پس خواهرِ بزرگی‌ که عمری بر دل و جان یدک کشیده‌ام کجاست؟

۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

سرما و زمستان و غروب!

هیچ یک از این سه توان منجمد کردن دلهای ما سه نفر را نداشت ، آن هنگام که دست در دست هم در ازدحام مردم می‌‌دویدیم و این سه آواز را بلند می‌‌خواندیم:
"یار مبارک بادا"!
"ای ایران"!
 " بری باخ"!!

۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

هم‌اکنون هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران، تهران را به مقصد فرانکفورت ترک گفت!

و آن هنگام بر فراز آسمانت از دوری خاکت گریستم...

پی‌نوشت: با گذشت یک دهه (۱۰ روز) و در سایه ی پیامبر گونه* شدنم ، امروز حال بهتری دارم!

* کنایه از ۴۰ سالگی و یگانگی با شعور کیهانی!