پنج سال است که مستِ جامِ چشمانت و عاشقِ نفسهایت گشته ام. پنج سال است
که مرا به مادری خود مهمان کرده ای. مهر و سپاسِ روز افزونِ من نثارِ
تو میزبان نو نهالم. پاینده و بالنده بمان.
۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه
کجاست؟
پلنگی زخمی را میمانم که بین دو قله سرگردان است. باور زخم خوردهام را از
این سؤ به آن سؤ میکشم. بر یک بلندی تو ایستادهای با عمری چهل ساله و
چهار ماهه که دو روز از ماهِ چهارم کم دارد و بر آن دیگری من با چهل سال و
چهار ماه و چند روز بیش. از تو بزرگ ترم آیا؟ پس خواهرِ بزرگی که عمری
بر دل و جان یدک کشیدهام کجاست؟
اشتراک در:
پستها (Atom)