skip to main
|
skip to sidebar
۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه
آلمانی :)
مکان: خونهٔ ما
زمان: یک شنبه، هنگام ناهار
پسرک قصهٔ ما دارد تند و تند یک چیزی را به فارسی برای پدرش تعریف میکند. بهش میگویم: "به بابا آلمانی بگو". برگشته سمت پدرش و با لبخند میگوید: "آلمانی"!!!
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)
هزار و یک شب
بايگانی وبلاگ
◄
2015
(1)
◄
فوریهٔ
(1)
◄
2014
(4)
◄
اکتبر
(1)
◄
مهٔ
(1)
◄
ژانویهٔ
(2)
◄
2013
(7)
◄
دسامبر
(1)
◄
سپتامبر
(1)
◄
ژوئن
(1)
◄
آوریل
(2)
◄
ژانویهٔ
(2)
◄
2012
(15)
◄
دسامبر
(1)
◄
نوامبر
(2)
◄
اکتبر
(1)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(1)
◄
ژوئن
(2)
◄
مهٔ
(2)
◄
آوریل
(2)
◄
مارس
(1)
◄
فوریهٔ
(1)
◄
ژانویهٔ
(1)
▼
2011
(15)
▼
دسامبر
(1)
آلمانی :)
◄
نوامبر
(1)
◄
اکتبر
(1)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(2)
◄
ژوئیهٔ
(2)
◄
ژوئن
(2)
◄
آوریل
(1)
◄
مارس
(3)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2010
(30)
◄
دسامبر
(2)
◄
نوامبر
(3)
◄
سپتامبر
(2)
◄
اوت
(3)
◄
ژوئیهٔ
(2)
◄
ژوئن
(1)
◄
مهٔ
(3)
◄
آوریل
(2)
◄
مارس
(4)
◄
فوریهٔ
(3)
◄
ژانویهٔ
(5)
◄
2009
(29)
◄
دسامبر
(3)
◄
نوامبر
(1)
◄
اکتبر
(5)
◄
سپتامبر
(3)
◄
اوت
(4)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
ژوئن
(5)
◄
مهٔ
(1)
◄
آوریل
(2)
◄
مارس
(1)
◄
ژانویهٔ
(3)
درباره من
شهرزاد قصه گو
اینجا هستم تا كه بگویم؛ از تو، خودم، و زندگی* می نگارم تا باشم، هستم تا بگویم
مشاهده نمایه کامل من