۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

در سالروز کوچ بزرگ بانویی که دستانش و گودی جوهری انگشتانش را دوست میدارم!

به تو مدیونم بانو، مدیون.
اگر امروز به زن بودن خود میبالم، از بدنم فرار نمیکنم، و به اندیشه‌هایم افسار نمیزنم همه را از تو دارم که  در گوشم نجوا کردی میشود سیب را "از آن شاخهٔ بازیگر دور از دست" چید و بدون ترسیدن "به چراغ و آب و آینه" پیوست. آری، تو به من یاد دادی که میشود از میان نارون‌ها "گنجشک‌های عاشق را به صبح پنجره دعوت" کرد و وقتی‌ که "خوشه‌های اقاقی" خوابیدند به سراغ معشوق رفت.
آن روز‌ها که با عزلت خود در غربت "در اتاقی‌  به اندازهٔ یک تنهایی" دست و پنجه نرم می‌کردم از تو اموختم تا "به بهانه‌های ساده خوشبختی خود" بنگرم و تاب بیاورم!
"دست‌هایت را دوست میدارم" فروغ عزیزم. دست‌هایی‌ را که در باغچه کاشتی تا سبز شوند و "پرستو‌ها در گودی انگشتان جوهریش تخم" بگذارند.

۱۱ نظر:

زهرا گفت...

سلام شهرزاد عزیز.چه زیبا توصیف کرده ای فروغ را.

روانی گفت...

سلام. خدا رحمتش كنه. روح بزرگي داشت.

روانی گفت...

سلام. فكر مي كنم در ظهيرالدوله دفن شده باشه

شهرزاد قصه گو گفت...

سلام روانی‌ جان،
یکی‌ دو تا از پیغام‌هات پرید و نتونستم تاییدشان کنم. فکر کنم که پرسیده بودی متن از که بود که باید در جوابت بگم از خودم.
راستی‌ همان طور که گفتی‌ فروغ در ظهیرو الدوله آرمیده است.

شهرزاد قصه گو گفت...

مثل همیشه لطف داری زهرا جان :)
آسمانت مهتابی!

leili گفت...

براتون تو جواب کممنتتن جواب نوشتم، اینجا نمی‌شه....:(

مامان امیرسام گفت...

خیلی طیبا نوشتی شهرزاد جان. منهم خیلی شعر عایش را دوست دارم. روحش شاد و یادش گرامی.
راستی با اجازه لینکت کردم.

شهرزاد قصه گو گفت...

یک دنیا لطف داری مامان امیر سام عزیز ،
از لینک هم کلی‌ ممنون :)

زهرا گفت...

سلام دوست من.خبری ازت نیست؟کجائی؟

leili گفت...

سلام! فروغ دلنشین است. مخصوصا اون شعرش رو در مورد زنان ساده دوست دارم. خدا رحمتش کنه..

شهرزاد قصه گو گفت...

زهرا و لیلی عزیز ممنون از اینکه با قدوم خود این وبلاگ را گلباران می‌کنین. اگر کم پیدا هستم به این دلیل است که پسرک شیر و شکر باز مریض است و من مشغول و دل نگران. به زودی برمیگردم.
بوس.