از دستها و پیشونی نازنینت آتیش میبارید امروز. لبهات سرخ و چشمانت خمار و آبدار! همهاش دوست داشتی خودتو گوله کنی توی بغلم، سرت رو روی سینهام بذاری و شست بمکی ولی اصلا بد اخلاق و بد قلق نبودی! کلی یاد بچگیهای خودم افتادم که وقتی مریض میشدم بیچاره مامان و بابا چه قدر غصه میخوردند و زحمت میکشیدند!داشتم فکر میکردم که بچهٔ مریض بودن از مامان یک بچهٔ مریض بودن خیلی اسون تره. ولی برگ گلی از احساس و لطافت در این هست که در دیگری نیست.
امیدوارم که نه این باشید و نه آن.
امیدوارم که نه این باشید و نه آن.
۲ نظر:
سلام دوست عزیز.امیدوارم هر چه زودتر حال گل پسر خوب بشی و دوباره بشی مامان یه پسر سرحال و شاد و یه عکس هم از این آقای شیر و شکر بگذاری.
Chashm khaleh Zahra!
ارسال یک نظر