۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

دست به دست سپرده!

از دست‌ها و پیشونی نازنینت آتیش میبارید امروز. لبهات سرخ و چشمانت خمار و آبدار! همه‌اش دوست داشتی خودتو گوله کنی‌ توی بغلم، سرت رو روی سینه‌ام بذاری و شست بمکی ولی‌ اصلا بد اخلاق و بد قلق نبودی! کلی‌ یاد بچگی‌‌های خودم افتادم که وقتی‌ مریض می‌‌شدم  بی‌چاره مامان و بابا چه قدر غصه میخوردند و زحمت میکشیدند!داشتم فکر می‌کردم که  بچهٔ مریض بودن از مامان یک بچهٔ مریض بودن خیلی‌ اسون تره. ولی‌ برگ گلی‌ از احساس و لطافت در این هست که در دیگری نیست.
امیدوارم که نه این باشید و نه آن.

۲ نظر:

زهرا گفت...

سلام دوست عزیز.امیدوارم هر چه زودتر حال گل پسر خوب بشی و دوباره بشی مامان یه پسر سرحال و شاد و یه عکس هم از این آقای شیر و شکر بگذاری.

شهرزاد قصه گو گفت...

Chashm khaleh Zahra!