۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

یلدا خریداریم

انقدر خوبه که ساعت نزدیک یک نیمه شب باشه، همه خواب باشن، و تو با پشت درد بشینی‌ و وبلاگ نگاری کنی‌. این روز‌ها حس خاصی‌ ندارم! مادری می‌کنم که در یک نظر مساوی است با اضطراب، خستگی‌، و "عشق"! نوئل نزدیک است و من از حالا به اینکه چطور هفت‌سین بچینم فکر می‌کنم...
یلدا و چهارشنبه سوری می‌خوام هوار تا! در دکان کسی‌ پیدا می‌شه؟

۳ نظر:

زهرا گفت...

سلام دوست عزیز.احساس مادریت را درک میکنم و عشق که در آن از همه چیز پررنگتر است.آرزو میکنم یلداها و چهارشنبه سوریهای زیبائی در کنار شیر و شکرت داشته باشی.

مهدي گفت...

معاشران گره از زلف يار باز کنيد
شبي خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد

شهرزاد قصه گو گفت...

ممنون مهدی جان و زهرای عزیز از این من و وبلاگ را تنها نمیگذرید.