۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

افسار بریده

یک هفته مثل مار زخمی به خودم پیچیدم و روح و روانم و همه ی زندگی‌ را سوهان کشیدم! رنج و مشقّت مثل ویروس میتازد ، زمانی‌ میماند و خودش هم کم کم میرود! آن دخترک سر به هوای دیروز که شاه نشین قلمروی تنهاییش در فرانسه بود، چنان به کار و زندگی‌ افتاده که بیا و ببین! فاصله بین مرز دو کشور نیست...بین یکی‌ بودن و سه تا شدن است! خودمانیم عجب عادتی کرده بودم به  افسار بریدگی! صد البته که خودم خواستم رام شوم و حالا دارم بهایش را میپردازم! بهایش که بینظیر است ولی‌ افسار ما چه میشود این وسط؟


۱ نظر:

زهرا گفت...

سلام دوست عزیز.این پستهای کوتاه که دنیائی حرف با خود دارند را دوست دارم.
برای این جمع سه نفره شادی همیشگی آرزومندم.