۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

شب است و شاهد و...

غیبت چند هفتهٔ آینده را با عطر نانِ سنگک، گنبدِ کبود امامزاده صالح، سمنوی عمه لیلا، و غبارِ نارنجی رنگ غروب به افق تهران موجه می‌کنم! به خدا که خودِ شیخ اجل هم در هنگامِ سرودن " شب است و شاهد و شمع و شراب وشیرینی/ غنیمتست چنین شب که دوستان بینی‌" چنین حال خوش و دل بی‌تابی چو مرا نداشته است!
من دلم را آخرین بار در فراز و فرودِ نوای پسرکِ میوفروشی جا گذشتم که آواز "نوبره بهاره چاقاله" سر داده بود. میروم که پیدایش کنم، البته اگر که دیگر بار جای دیگری جا نگذارمش!

۵ نظر:

goldeneverstand گفت...

داری می ری ایران؟ خوش بگذره.

شهرزاد قصه گو گفت...

ممنون دوست عزیزم، جای همگی‌ خالی‌ :)

لیلی گفت...

وای گوجه سبزززززز :)

ناشناس گفت...

دل ما را هم که بردی...

مامان امیرسام گفت...

خوش آمدی عزیزم.
حاضرم تمام کوچه های شهرم را برایت آبپاشی کنم و فرش گل قرمز پهن کنم و روی میزی برایت نان سنگک و سمنو و ... بچینم با رو میزی ترمه... شاید بیشتر بمانی. کاش نشانی ات را داشتم...