غیبت چند هفتهٔ آینده را با عطر نانِ سنگک، گنبدِ کبود امامزاده صالح،
سمنوی عمه لیلا، و غبارِ نارنجی رنگ غروب به افق تهران موجه میکنم! به
خدا که خودِ شیخ اجل هم در هنگامِ سرودن " شب است و شاهد و شمع و شراب
وشیرینی/ غنیمتست چنین شب که دوستان بینی" چنین حال خوش و دل بیتابی چو
مرا نداشته است!
من دلم را آخرین بار در فراز و فرودِ نوای پسرکِ میوفروشی جا گذشتم که آواز "نوبره بهاره چاقاله" سر داده بود. میروم که پیدایش کنم، البته اگر که دیگر بار جای دیگری جا نگذارمش!
من دلم را آخرین بار در فراز و فرودِ نوای پسرکِ میوفروشی جا گذشتم که آواز "نوبره بهاره چاقاله" سر داده بود. میروم که پیدایش کنم، البته اگر که دیگر بار جای دیگری جا نگذارمش!
۵ نظر:
داری می ری ایران؟ خوش بگذره.
ممنون دوست عزیزم، جای همگی خالی :)
وای گوجه سبزززززز :)
دل ما را هم که بردی...
خوش آمدی عزیزم.
حاضرم تمام کوچه های شهرم را برایت آبپاشی کنم و فرش گل قرمز پهن کنم و روی میزی برایت نان سنگک و سمنو و ... بچینم با رو میزی ترمه... شاید بیشتر بمانی. کاش نشانی ات را داشتم...
ارسال یک نظر