۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

نگاه

دیگر نگاهت توان ندارد تا همچون عقابی تیز چنگ بر دلم فرود آید، بربایدش، و به آشیانش صعود کند. نگاهت کفتارِ  خاموشی در انتظارِ  طعمه را میماند.

۳ نظر:

زهرا(مامان مهتاب گفت...

چه نگاه بد شانسی

شهرزاد قصه گو گفت...

زهرای نازنینم، همانقدر که از حضورت در اینجا خوشحالم، دلم برایت تنگ شده است.
ماه بانو و خودت را هزار بار می‌بوسم.

زرافه خوش لباس گفت...

خواستم بگم بالاخره آمدم اینجا و خواندمت. این پست بدون کامنت است اما در مورد پست قبلی من در مدرسه نمی توانستم بنشینم آنقدر که سیخ می ایستادم معلم بهم می گفت:علم یزید!