۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

برگشت

هنگامی که برمی‌گردی...کمی‌ دلتنگ، کمی‌ خوشحال، کمی‌ خسته، کمی‌ سرمست ...با همه و همه‌ی‌‌ این احساسات که به دوش می‌کشی تنها و تنها محبت دوستان است که طعم لبخند وبلاگیت را شیرین می‌کند. بدون شما چه می‌کردم در این خانهٔ گرد گرفته از غیبت سی‌ و چند روزه؟؟؟
به زودی برمی‌گردم.
روی ماه همگیتان را می‌بوسم.

۵ نظر:

bahareh mmane amir va ava گفت...

khosh omadi azziam.etefaghan dishab be inja sarak keshiam didam sabkhoone hanoz nayoomade.hamsihe be khoshi va gardesh

لیلی آراز گفت...

سلام دوست من. کامل می فهمم چی می گی. گاهی روزهای برگشتن از ایران انقدر برام سخت میشن که آرزو می کردم که ای کاش هرگز نمی رفتم!

مامان امیرسام گفت...

میدونم برگشتن برات سخت بوده ولی ما خوشحالیم از آمدنت ... وقتی میامدیم و نبودی دلمون میگرفت .

شهرزاد قصه گو گفت...

قربون دلتون برم!

زهرا گفت...

شهرزاد عزیز چقدر از آمدنت خوشحالم.حسی که توصیفش میکنی را کم و بیش تجربه کرده ام...سخت است اما بعد از چند روز دوباره زندگی به روال عادیش باز می گردد...