با تو درد و دل میکنم و برای تو مینویسم، "ای یار،ای یگانهترین یار"، تو که رقیق، همدم، و فرزندی...هر سه با هم!
تولد شش سالگی ات، برگزاری نمایشگاهِ لوازم مدرسه، و خرید کیفِ کول پشتی کلاسِ اول مثلث طلایی امسال را رقم زدند. چشمانِ خوابآلودم را مالیدم،از "کهف" بیرون شدم، و یک باره بزرگ شدنت را دیدم و باور کردم. مرا بببخش که انقدر دیر باورت کردم، که درست ندیدمت، که شاید درست نشناختمت.
عشق به تو و بالندگی ات دلم را چنان گرم کرد که دریای محبتش خروشان تر و ساحل سنگی اش صیقلی تر شد. بدان که اگر نبودی، سنگهای این ساحل آنچنان برّنده و سخت میماندند که شاید هیچ رهگذری را جراتِ عبور از آن نبود.
سپاس که آمدی، مرا شکل دادی و ساختی که بی تو این همه ناممکن مینمود.
تولد شش سالگی ات، برگزاری نمایشگاهِ لوازم مدرسه، و خرید کیفِ کول پشتی کلاسِ اول مثلث طلایی امسال را رقم زدند. چشمانِ خوابآلودم را مالیدم،از "کهف" بیرون شدم، و یک باره بزرگ شدنت را دیدم و باور کردم. مرا بببخش که انقدر دیر باورت کردم، که درست ندیدمت، که شاید درست نشناختمت.
عشق به تو و بالندگی ات دلم را چنان گرم کرد که دریای محبتش خروشان تر و ساحل سنگی اش صیقلی تر شد. بدان که اگر نبودی، سنگهای این ساحل آنچنان برّنده و سخت میماندند که شاید هیچ رهگذری را جراتِ عبور از آن نبود.
سپاس که آمدی، مرا شکل دادی و ساختی که بی تو این همه ناممکن مینمود.
۱ نظر:
اوه. می دونی جند وقته ننوشتی؟
ارسال یک نظر