۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

آتشفشان

قلمم با من غریبی می‌کند! فکر و زبانم یکی‌ نیستند! لبالب از نوشتنم ولی‌ با این شرایط آخر چطور؟ انگشتان نازنین، بی‌ خجالت و رودربایستی بر روی کیبورد برقصید و بلغزید و نقشی‌ از سرگشتگی‌ام به جا بگذارید! هیچ آدابی و ترتیبی مجویید،هرچه میخواهد دل‌ تنگتان بگویید!!! خوب عزیز من، شهرزاد من، ثبات و پایداری می‌خواستی؟ بچه می‌خواستی؟ از معلق ماندن و پیچ و تاب خوردن و نداستن اینکه کدام گوشه دنیا جای داری خسته شده بودی؟ حالا دلت خنک شد که خودت را از کشوری غریب به کشوری غریب تر آواره کردی، آزادی و آسایشت را به فنا دادی و با دست خود سوهان روح به جان خریدی؟ چشمت کور، دندت نرم! خود کرده را تدبیر نیست!

پی‌ نوشت: "شیر و شکر" نازنینم تو بزرگی‌ و در آیینهٔ کوچک ننمایی! تو در این بازی احمقانه و کریه هیچ نقشی‌ نداری! نقش تو بر روی دل‌ و چشمان من است!

۴ نظر:

goldeneverstand گفت...

چی شده؟

Gistela گفت...

ممنون عزیز

مامان امیرسام گفت...

شهرزاد عزیزم دلم برایت خیلی تنگ شده بود. بالاخره فیلترشکن یافت شد که بیایم و ازاحوالت بدانم. تو هم که بدتر از ناآارمی...
نازنینم آنقدر دورم و آنقدر زا تو بی خبر مانده ام که فقط میتوانم برایت دعا کنم که آتشفشان آرام گیرد و به دنبالش دل مهربان و روح و جسم خسته ات.... پسرک را ببوس و مواظب خودت باش. می بوسمت.

ناشناس گفت...

ما نشستیم شما بفرمایید بنویسید که ما هم بخوانیم