۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

عمو زنجیرباف

پارکی‌ مملو از گل و شکوفه را در یک روز بهاری مجسم کنید که در  زمین بازیش کسی‌ نبود جز "شیر و شکر" و مادرش.
آریان سوار بر تاب بود و من  سرمست از بوی بهار و چه چهِ کنجشکان همچنان که تاب میدادمش بلند بلند ` عمو زنجیرباف`  میخواندمش. شعر برایش جدید بود  چرا که  پیش تر‌ها که برایش میخواندم خیلی‌ کوچک بود و مطمئناً به یاد نمی‌‌آوردش. خواندم و خواندم تا بدانجا رسیدم که میگفت: `بابا اومده،...چی‌ چی‌ آورده؟`  آریان نگاهی‌ به دور و بر انداخت و گفت: " نه؟! بابا نیومده که..!!!"

۱ نظر:

زهرا(مامان هتاب گفت...

عزیزم...قربون این باورپذیریت.میدونی چقدر دلم برات تنگ شده پسر مو طلایی