پارکی مملو از گل و شکوفه را در یک روز بهاری مجسم کنید که در زمین بازیش کسی نبود جز "شیر و شکر" و مادرش.
آریان سوار بر تاب بود و من سرمست از بوی بهار و چه چهِ کنجشکان همچنان که تاب میدادمش بلند بلند ` عمو زنجیرباف` میخواندمش. شعر برایش جدید بود چرا که پیش ترها که برایش میخواندم خیلی کوچک بود و مطمئناً به یاد نمیآوردش. خواندم و خواندم تا بدانجا رسیدم که میگفت: `بابا اومده،...چی چی آورده؟` آریان نگاهی به دور و بر انداخت و گفت: " نه؟! بابا نیومده که..!!!"
آریان سوار بر تاب بود و من سرمست از بوی بهار و چه چهِ کنجشکان همچنان که تاب میدادمش بلند بلند ` عمو زنجیرباف` میخواندمش. شعر برایش جدید بود چرا که پیش ترها که برایش میخواندم خیلی کوچک بود و مطمئناً به یاد نمیآوردش. خواندم و خواندم تا بدانجا رسیدم که میگفت: `بابا اومده،...چی چی آورده؟` آریان نگاهی به دور و بر انداخت و گفت: " نه؟! بابا نیومده که..!!!"
۱ نظر:
عزیزم...قربون این باورپذیریت.میدونی چقدر دلم برات تنگ شده پسر مو طلایی
ارسال یک نظر