۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

دلم از اینها و از اونها می‌خواهد!

خودم هم نمیدونم دقیقا چی‌ می‌خوام تو این پست بگم! یعنی‌ حسرت خوردن اصلا کار خوبی‌ نیست ها، میدونم! کلا آدم حسرت خوری هم نیستم، ولی‌ آیا این  توقع خیلی‌ زیادی است که بعد از اینکه چند روز بچه ات از بیخوابی  پدر خودش و تو را در آورد ، آدم دلش بخواد که یک عصری بشینه با مامانش چای بخورد و مادر و خواهری هم باشند که ناز آدم را بکشند! حسودی که نه ولی‌ "envy" می‌کنم به آنها که دور هم هستند.....به آنها که وقتی‌ خسته شدن یا دلشون گرفت یا حتا وقتی‌ خیلی‌ شاد هستن میتوانند به آغوش نزدیک‌هاشون پناه ببرن.......یا  اینکه هر وقت عکس‌های دوست‌های خواهرم را میبینم ناخود آگاه این سوال میاد به ذهنم که چرا اونها هستن ولی‌ خواهر من باید رفته باشه!!!!!!! نکنه خیلی‌ پر توقع شدم من!
آخه، زندگی‌ جان تو قشنگی‌ فقط اگه میشد جای خالی‌ نقطه چین‌هایت را با زیباترین گزینهٔ ممکن پر کرد......

۵ نظر:

مهدی گفت...

بر دوستان رفته چه افسوس مي‌خوريم
ما خود مگر قرار اقامت نهاده‌ايم

شهرزاد قصه گو گفت...

I do agree Mahdi jan!

مرحومه مغفوره گفت...

سلام
حق میدم بهت
اما گاهی اگه اونا نباشه اینا هم دیده نمیشه!

زهرا گفت...

سلام.

زهرا گفت...

سلام دوست عزیز .خوشحالم که با شما آشنا شدم و خوشحال از اینکه تونستم براتون پیغام بذارم.راستش من هم با اینکه در ایران(تهران)زندگی میکنم اما مثل شما از خانوادم دورم و خیلی وقتها دلم پر میکشه برای اینکه بشینم و با مادر و خواهرهام حرف بزنم.اما چه میشه کرد زندگی ما این مدلیه دیگه.نمیدونم عکس پسرت را توی وبلاگ گذاشتی یا نه چون هنوز همه مطالبت را ندیدم اما خیلی دوست دارم ببینمش .امیدوارم با بزرگ شدن پسر گلت خودت هم بتونی کم کم به زندگی اجتماعی دلخواهت برگردی .میدونی که توی این مساله بیشتر از هر کسی خودمون میتونیم به خودمون کمک کنیم .باز هم به من سر بزن دوست عزیز.(راستی پیغام قبلی آزمایشی بود)